سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیامبر خوبیها

 


در کتاب‏هاى علل و عیون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا (ع)

                         از پدران بزرگوارش(ع) نقل کرده که :رسول الله (ص) فرمود:

                                                                من از پنج چیز دست برنمى‏دارم تا بمیرم

 


1ـ روى زمین و با بردگان غذا خوردن

 

2ـ بر مرکب ساده سوار شدن

 

3 ـ به دست خود بز دوشیدن

 

4 ـ لباس پشمینه پوشیدن

 

5 ـ و به کودکان سلام کردن 

 

براى این دست برنمى‏دارم که امتم نیز بر آن عادت کنند ،

                                                     و این خود سنتى شود براى بعد از خودم

 

(1) علل الشرایع، ص 130

 



برچسب‌ها: پیامبراعظم(ص) وفضائل اخلاقی
شنبه 91/10/23 .:. 2:37 عصر .:. محسن

 

کرامت 

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به یکى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند، تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود.

جریربن عبدالله در این هنگام وارد شد، اما جایى براى نشستن نیافت و در نزدیکى درب نشست .

پیامبر صلى الله علیه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: این عبا را زیرانداز خود قرار ده . جریر عبا را گرفت ، و بر صورت خود واگذارد و آن را مى بوسید و گریه مى کرد آنگاه آن را جمع کرد و به پیامبر صلى الله علیه و آله رو کرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشینم . خداوند تو را گرامى بدارد، همان گونه که مرا گرامى داشتى .

پیامبر صلى الله علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود کرد و سپس ‍ فرمود: هرگاه شخص محترمى نزد شما آمد، او را گرامى بدارید، و همچنین هر کسى که را از گذشته بر شما حقى دارد؛ او را نیز گرامى بدارید (1)

(1)محجة البیضاء، ج 3 تص 373

 


چهارشنبه 91/10/20 .:. 8:12 عصر .:. محسن

 

 

 اُمّ المؤمنین ـ حضرت خدیجه کبرى دختر خویلد همسر گرامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بسیار زیبا شعر مى گفت. و از شعرهاى او

شعرى است درباره شترى که صورت خود را بر پاهاى پیامبر مالیده و به خاطر کرامت آن حضرت به سخن آمده و فضایل آن حضرت را بیان کرده

است:


نطقَ البعیرُ بفضلِ أحمدَ مُخْبِراً       هذا الّذی  شَرُفَتْ  به  اُمُّ القُرى


هذا محمّد خیرُ مبعوث أتى          فهو الشفیعُ وخیرُ من وَطِىءَالثّرى


یا حاسدیه تمزّقوا من غیظکم      فهو الحبیبُ ولا سواهُ فی الورى(1)


(شتر براى بیان فضیلت احمد به سخن آمد و گزارش داد و گفت: از وجود این شخصیّت است که اُمّ القرى ـ مکّه ـ شرافت یافت. این محمّد است

و بهترین پیامبرِ فرستاده شده، او شفیع و بهترین کسى است که قدم بر زمین نهاده است. اى حسودان! از اندوه خود بمیرید که تنها او محبوب

است و جز او در میان مردم محبوبى نیست)(2)


1 ـ بحار الأنوار 6: 103 (16/28).
2- شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 137.
 


چهارشنبه 91/10/20 .:. 5:20 عصر .:. محسن

 

 

کمک به دوستان و نیازمندان


جابربن عبدالله یکى از اصحاب بزرگوار رسول خداست، پیوسته در خدمت آن جناب بود، پدرش در جنگ «احد» اشتباهاً توسط مسلمانان شهید گردید، او بعد از رحلت رسول خدا (ص) با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسر برد، اوست که با عطیه عوفى در اولین اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) مشرف گردید و اوست که بقدرى زنده ماند تا سلام رسول خدا (ص) را به امام باقر (ع) رسانید.


مى‏گوید: رسول خدا (ص) در بیست و یک جنگ شرکت کرد، و من در نوزده تاى آنها در رکاب ایشان بودم، فقط در دو تا از آنها موفق نشدم. در یکى از آن غزوات شتر من از رفتن درماند و خوابید، آن حضرت در آخر لشکریان حرکت مى‏کرد تا به بازماندگان یارى رساند و آنها را به مرکب خود سوار کند.

من در کنار شتر خویش ایستاده و مى‏گفتم: اى واى مادرم این چه شتر بدى است، در این هنگام رسول خدا رسید و فرمود: این شخص کیست؟ گفتم من جابرهستم پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله (ص).

فرمود: چرا در اینجا مانده‏اى؟

گفتم: شترم از رفتن درمانده است، فرمود: چوب دستى دارى؟ گفتم: آرى. با چوب دستى به شتر زد و او را بلند کرد، آنگاه آنرا خوابانید و قدم بر دو بازوى آن گذاشت، فرمود: سوار شو، سوار شدم و با او راه مى‏رفتم، آن شب بیست و پنج بار براى من استغفار کرد، شتر من (در اثر قدم آن بزرگوار) حتى بر شتر او سبقت مى‏کرد.


در آن شب که با هم راه مى‏رفتیم فرمود: پدرت عبدالله چند نفر فرزند بعد از خود گذاشته است؟ گفتم: هفت دختر.

فرمود: آیا قرضى هم دارد؟ گفتم: آرى. فرمود: چون به مدینه برگشتى وعده کن که با اقساط خواهى داد، اگر قبول نکردند، وقت چیدن خرمایتان مرا مطلع کن.


بعد فرمود: زن گرفته‏اى؟ گفتم: آرى. فرمود کدام را؟ گفتم: فلان زن بیوه را که در مدینه بود. فرمود: چرا دختر نگرفتى که با تو بازى کند و تو با او بازى کنى؟

گفتم: یا رسول الله (ص) هفت خواهر کم تجربه در منزل دارم، ترسیدم اگر دخترى مثل آنها را بگیرم کار به اشکال کشد، گفتم: این زن بیوه و تجربه دیده با آنها بهتر مى‏سازد، فرمود: خوب کرده‏اى، راه همانست .


فرمود: این شتر را به چند خریده‏اى؟ گفتم: به پنج ششم نصف رطل.

فرمود: او را به من بفروش، و تا برگشتن به مدینه حق سوار شدن دارى، چون به مدینه برگشتیم، شتر را به محضرش آوردم، فرمود: بلال شش «اواق» طلا به او بده تا در اداى قروض پدرش از آنها استفاده کند، سه «اواق» دیگر اضافه کن، شترش را نیز به خودش بده.

آنگاه فرمود: آیا با صاحبان قرض پدرت مقاطعه کردى؟ گفتم: نه یا رسول الله (ص) فرمود آیا داده شده؟  گفتم: نه یا رسول اللّه. فرمود: مانعى نیست چون وقت چیدن خرمایتان رسید مرا خبر کن.

وقت چیدن خرما به محضرش رفتم، به نخلستان ما تشریف آورد و براى ما دعا کرد( و از خدا برکت خواست) خرما را چپدیم، به همه قرض‏ها کفایت کرد و بیشتر از آنچه آنها بردند، براى ما باقى ماند.

حضرت فرمود: اینها را بردارید و پیمانه نکنید، آنها را برداشتیم و مدتى از آنها خوردیم .

منبع : کتاب خاندان وحی  ( سید علی اکبر قریشی )

 


سه شنبه 91/10/19 .:. 11:24 عصر .:. محسن
درباره وبلاگ

شکر خدای مهربان ، که بعد از چند سال ، نوشتن در وبلاگ های مختلف ، توفیق خداوند متعال مثل همیشه شامل حال ما شد، تا حقیر وبلاگ اختصاصی برای وجود ذی جود ؛ اجود الناس ، اصدق الناس ،اشرف الناس ،افصح الناس ،اطهرالمطهرین ،افضل العالمین و الانبیاءالمرسلین ، ابوالقاسم ، مصطفی ، حضرت محمد صلی الله علیه و آله الطاهرین ، بسازم و مطالبی در باره آن عزیز در حد توان و بضاعت ناچیز خودم بنویسم که شاید اسم ما هم در لیست محبان و مروجان فرهنگ نبوی قرار بگیرد ؛ در آخر ؛ امیدوارم روز به روز عشق ما به آن حضرت بیشتر و عمل ما به آن حضرت نزدیکتر و قلم ما هم خالصانه تر باشد.
امکانات وب